این جهان کوه است و فعل ما ندا
باز گردد این ندا ها را صدا
کوه ها همسایه های ستاره ها ، کوه ها دوشندگان شیر ابر ، کوه ها کوشندگان اولین و آخرین جرعه های آفتاب ،کوه ها جوشندگان چشمه و آبشار ، کوه ها پیک گیرنده جیره جاودان زمین از آسمان : برف و باران .
کوه ها آخرین پناهگاه برای آرامش آدم ها از آواز درد و دود و روزمرگی شهر ها ، کوه
ها زخمی از چنگال بولدوزر آدم ها و شلاق جاده ها بر گرده هایش .
کوه ها خشمگین از عربده کریه تفنگ ها و زخم گوزن هایش ، کوه ها دلگیر از آدم های آتش افروز بوته ها و درخت هایش ، آزرده از زباله ها ، کوه ها وحشت زده از دندانه اره آدم ها بر گلوی سبز جنگل هایش .
کوه ها ترانه سرای برگ ها و برکه ها ، و برکه ها آرمیده در دامنه کوه ها ،جایگاه قطره های باران ، این مسافرین آمده از دریا های دور تا با خنکای خود گلوی تشنه و خسته آدم ها ، علف ها ، گل ها و گله ها ، زندگی بخشد . دریغا کوه ها ، دریغا هر روز دلش را با نعره جگر خراش گلوله ها می شکنند و از درد و دود کباب کبک هایش کبود می شود و سپاس هر بهار دامنه های سبزش را به راهمان گلباران می کند .
دامنه کوه ها چادرگاه عشایر ، آدم های کوه و کوچ با نگاه های سبز و ساده و سوخته با سفره هایی به وسعت نان و شیر وشادی .
دامنه کوه ها که روزگاری عرصه اسب و اشتر و آرامش بود هر روز حریم حرمتش تنگ تر شده و امروز بی اسب و بی شتر جولانگاه تاخت و تاز زالو های زمین خوار است .
کوه ها هر شب سر در گوش ستاره قصه گوی آدمیان و آسمان اشک ستاره می بارد بر دلتنگی کوه ها و گریه ابر تا لبخند آفتاب و شکفتن گل ها و سبزه ها تا شکوه شادی پرواز پروانه و پرنده ها کوه ها بام جان زمین ، کوه ها جلوه گاه جنگل ، ریه سبز زمین ، کوه ها غصه آدم های بی آهو ، بی گوزن ، بی پلنگ را با جویبار هایش می نالد .
خورشید هر روز از شانه های کوه بالا آمده به قله ها سلام می گوید و چرخان و حیران از دیدن زمین خسته و خونین سر بر دامنه غروب به خواب می رود و مهتاب هر شب دلتنگی کوه ها را دلداری می دهد و چه خاطره ها دارد از پلنگ ها ، ببر ها ، غزال ها ... و چه بی انصاف اند آدم ها و من و ما کم کم حسرت پرواز معصوم کبک های کوهی را به خاطره می سپاریم .
کوهنوردان ، هم نوردان آب و آفتاب ، عرق ریز شرم و شوق قامت بلندش به تسلای کوه ها می آیند برای همدلی با سبزه و سنگ و من و تو با گام های محکم و ملایم خود در گذرگاه ابر و آفتاب موسیقی عاشقانه محبت را مرور می کنیم تا پاک شویم و تا پاک شوییم جان مان را از درد و نفرت ...
و چشمه دلم چه زلال می شود
آن گاه که در قله بر دستان تو گریه می کنم
ای خیالت قاتق نان دلتنگی هایم
دستت را به من بده
تا شاد ترین ترانه ها را سر دهم
منبع : مجله کوه شماره51
نوشته آقای اسماعیل کشتکار
منبع : مجله کوه شماره51
نوشته آقای اسماعیل کشتکار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر